رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

حضور پسرم در برنامه تلویزیونی رنگین کمان

سلام به عزیز دل مامان  شاهزاده ی من  که خیلی خیلی بلا شدی رادوینم همه هستی من  دلمون می خواد تمام چیزی هایی که مناسب سنت هست رو تجربه کنی و از دوران های زندگیت لذت ببری سوال همیشه این بود که این بچه ها چه جوری میرن تلویزیون و من دلم می خواد برم و هم چنین از اینکه بابا رو گاها تو تلویزیون میدی خیلی خوشت میومد. بالاخره بابا تونست توسط یکی از همکارهای خوبش برای شما ثبت نام انجام بده و ما شما ببریم تلویزیون و قرار ما شد جمعه 24 خرداد. یه چیز جالبش اینجا بود که روزی که بابا اومد و گفت رفتنت اوکی شده کی بری، ما با عکس العمل کاملا مخالف تو که یهو شروع کردی به گریه که من نمی خوام و از این حرفا روبرو شدیم.  ...
29 خرداد 1398

دومین فرشته کوچولوی خونه ما

سلام عزیز دل مامان  ناز دار خانم من  یک سال زمینی شدنت مبارک و من چه خوشحالم که یک سال و یک روز هست که تو رو دارم  فرشته نازی که گرمی بیشتری به خونه ما بخشید و وجودش دل ما سه نفر رو گرم کرد رونیای ناز من  دختر قشنگم. یا به قول رادوینم عشق داداش.  خیلی دوست دارم  همیشه از داشتن دختر می ترسیدم به خاطر دل نازکت ، تنت نرمت و هزار تا خوبی دیگههههههههههه که نکنه یهو یکی دلت رو بلرزونه و خدا نکرده اشکی از گوشه چشمت روان شه و من نابود شم  درسته که من تمام تلاشم رو می کنم که تو هم مثل داداشی کاملا مستقل بار بیایی ولی دل آدم هم خیلی نازکه دیگه  راستش رو بخوای نمی تونم تمام حسم رو ...
18 خرداد 1398

فکر پیدا کردن مدرسه برای پایه اول ابتدایی

سلام پسر طلای مامان روزی که شروع به نوشتن این وبلاگ می کردم فکر نمی کردم به این روز برسم که برات از دغدغه هام برای ثبت نام مدرسه ات بنویسم. ولی رسما باید بگم دارم خل میشم. امروز که حسابی یه ضربه اساسی بهم خورد. البته همه بهم میگن ان قدر سخت نگیر به موقع است درست میشه  اما چه کنم من به هر چی که یه جوری به طور وابسته باشه این جوری حساسم شنبه ای تو سایت مدارس شاهد با امتیاز 0 ثبت نامت کردم که البته هزار امید دارم که تو این مدرسه ثبت نام بشی چون به محل کار من خیلی نزدیکه . و باید صبر کنیم تا اعلام نتایج و مصاحبه و ..... بعد امروز هم مرخصی گرفتم رفتم مدرسه رازی تو خیابان ولی عصر که مدیرش آب پاکی ریخت دستم که اصلا ثبت نام نم...
5 خرداد 1398

تولد یک سالگی نانا خانم

سلام فرشته کوچولوی من  دختر نازم  حال و هوای این روزام برای تولدت خیلی خوب بود و اینکه چه قدر زود بزرگ شدی و البته اینکه من تولدت رو 2 هفته زود تر گرفتم و هنوز چند روزی برای یک ساله شدنت مونده . تم تولدت رو برات زنبوری انتخاب کردم و خودم برات لباس توتو دوختم و خدایی خیلی بانمک شدی. تولدت طی دو روز برات گرفتیم . روز اول - مامانی و بابا سید و خانواده های خاله منا - خاله عفت - خالع معصمومه و ندا جون اینا بودن روز دوم - مامان فریده و بابا غلام - عمه سکینه - خانواده عمه بهاره و بهناز و عمو داود  خیلی روز های خوبی بود و خیلی خوش گذشت  و از همه بهتر برات بگم که داداش با چه ذوقی برات یه کالاسکه به عنوان هد...
3 خرداد 1398
1